علیرضا رفته بود بیرون تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد ! یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردا غذا درست کنم.
رفتم بالا و وارد سالن شدم اطرافم را نگاه کردم اتاق چهارگوش بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی چیده شده بود و سمت دیگرش میزی اداری قرار داشت که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ در پشت آن نشسته بود.
دختر مانتوی سفید تمیزی که به نظر لباس کارش بود بر تن داشت و شلوار لی پاچه کوتاهش که با کفش های کتانی قرمز رنگی ترکیب شده بود نظر هر تازه واردی را به خود جلب می کرد کمی آن طرف تر یک ال سی دی بر روی دیوار قرار داشت که در حال پخش شبکه نسیم بود.
ادامه مطلب
درباره این سایت