مخروط ناقص مشکی من



 طلاق در همه فرهنگ ها امری مردود و نکوهیده است و کمتر عقل سلیمی را می توان یافت که فی نفسه طلاق و جدایی را تأیید کند.

ولی گاهی چاره ای نیست ! وگرنه قانون مُتارکه و طلاق را در نظر نمی گرفتند!

اما اینکه بیایند یک نفر را که ۲۷ بار تقاضای طلاق کرده و همه به دلیل کتک خوردن از شوهرش بوده و این شکنجه را سالیانی است تحمل کرده به عنوان الگو صبر معرفی کنند هم از آن کارهای ناب هست !

طرف شب عروسی از شوهرش سیلی خورده و تمام این مدت تحت شکنجه توسط یک فرد روانی بوده و حالا به هر دلیل طلاق نگرفته که من در سالم بودن این فرد هم به دلیل پذیرش ظلم و ظلم پذیری شک دارم این چه الگویی می تواند باشد ؟

واقعا چشم بد از این تهیه کنندگان و پخش کنندگان برنامه دور باشد . بلا به دور اخوی .

 

پ.ن : تبریک به مناسبت میلاد بانوی مهر و خاتون دو عالم زهرای مرضیه (ع) ، روز مادر و روز زن

 

 


نوشتن درباره این فیلم که توی جشنواره فیلم فجر دیدم حالا بعد از دو ، سه هفته شاید یک کم راحت تر باشه !

فیلمِ « دیدن این فیلم جرم است » اولین ساخته کارگردانش آقای رضا زهتابچیان است و با اینکه عنوان اولین فیلم را برای کارگردانش یدک می کشد به نظر من اثر قابل قبول و تاثیرگذاری از آب در آمده بود.

قصّه پرکششی داشت و من تا به آخر بر روی صندلی میخکوب شده بودم .

   

           

 

فیلم با صحنه تیکه اندازی چند دختر جوان و شُل حجاب به مرد میانسالی درون یک خودروی گران قیمت شروع شد اما چند لحظه بعد همان مرد به خانم با حجاب و چادری که پشت چراغ قرمز در کنار خودرویش متوقف شد ، گیر داد !

در ادامه فردی که در صحنه های ابتدایی فیلم خود قربانی خشونت کلامی به نظر می رسید همان زن محجبه و چادری را به جرم اینکه سال ها پیش نی شبیه به او باعث مرگ زنش شده بودند به زیر مشت و لگد گرفت !

صحنه ای که در همان دقایق ابتدائی فیلم شوکه ام کرد اما فیلم داستان حجاب و حواشی آن یا داستان انتقام و عُقده های فروخفته نیست بلکه داستان آرمان های فراموش شده و آرمانخواهانی است که به افرادی محاسبه گر و سوداگرانی قهار مبدل گشته اند .

یکی از این آرمان ها که در طول فیلم ذهنم را درگیرکرد استقلال و موضوع نام آشنایی کاپیتولاسیون بود !

بهتر است بیش از این در مورد داستان فیلم نگویم چون فکر کنم جذابیت دیدن فیلم را کم کند .

در کل فیلم خوبی بود و از بازیگران شاخص آنچنانی در آن خبری نبود که شاید بشود گفت یکی از نقاط قوت فیلم از نظر من همان عدم حضور بازیگران شاخص و گران قیمت و توجه به داستان خوب بود.

لیندا کیانی هم در حد ۵ دقیقه در فیلم ظاهر شد .

 

            

 

از آن فیلم های ی است که با هر نوع اعتقاد و مسلکی که آنرا ببینند مطمئنا ذهن بیننده را درگیر پیام هایش می کند.

پس توصیه میکنم فیلم را حتما ببینید !


 

ماه من ! غصه اگر هست ، بگو باشد .

معنی خوشبختی بودن اندوه است !

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور .

چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغند !

همه را با هم و با عشق بچین .

ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند .

که خدا هست و خدا هست هنوز .

 

 

 مهین رضوانی فر


 

 ولنتاین بهانه ای ست برای کسانی که دنیایشان خالی از شاملو و فروغ است

  نه برای من که هر روز خدا بهانه می تراشم تا از حادثه ی چشمانت شعر بگویم

  نه برای من که مُهر دوست داشتن ات درتمام صفحات تقویم ام حک شده است

 

 

 

  علی سلطانی


 

اگر ایران تو را نداشت این همه بغضِ در گلو مانده ، این همه زخمِ بر جان خورده ، این همه داغِ بر دل نشسته ، این همه درد را کجا مرهم می گذاشتیم ؟

در میانِ غربت و نامردمانی ها کجا پناهمان می دادند؟

حضرت آرام و قرار اگر در این سرزمین نبودی ، توکه نه ، اما ما چقدر غریب می ماندیم .

 

 

پ.ن

نویسنده این متن مژده لواسانی.

داشتم فکر می کردم کاش الان تو مشهد و حرم امام رضا بودم که این متن را دیدم و حالم را خیلی خوب کرد


 

به مناسبتی به اجبار و نه از روی میلم در برخورد با ارباب رجوع های مختلف قرار گرفته ام حالا از سختی و اعصاب خرد کنی برخورد با همه جور آدم از هر قشر و سطحی که بگذریم برام جالب بود که هر فردی چطور خطابم می کند!؟؟

اکثراً خوش برخورد هستند و سلام می کنند و عنوان خاصی بکار نمی برند ولی هستند آدم هایی که می گن :

ادامه مطلب

می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟

من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.

ادامه مطلب

 

علیرضا رفته بود بیرون تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد ! یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردا غذا درست کنم.

رفتم بالا و وارد سالن شدم اطرافم را نگاه کردم اتاق چهارگوش بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی چیده شده بود و سمت دیگرش میزی اداری قرار داشت که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ در پشت آن نشسته بود.

دختر مانتوی سفید تمیزی که به نظر لباس کارش بود بر تن داشت و شلوار لی پاچه کوتاهش که با کفش های کتانی قرمز رنگی ترکیب شده بود نظر هر تازه واردی را به خود جلب می کرد کمی آن طرف تر یک ال سی دی بر روی دیوار قرار داشت که در حال پخش شبکه نسیم بود.

ادامه مطلب

 

دقّت کردید تو ایران همه یک طوری رفتار می کنند که سرشان کلاه رفته و چون این احساس را دارند پس فکر می کنند حق دارند و باید سر دیگران کلاه بگذارند !!

اصلا طرف یک طوری رفتار می کند که طلبکار هست و تاوان همه اتفّاقات زندگیش را می خواهد از شما بگیرد !!


 

یک موقع هایی که فرصت میشه و یک کوچولو با خودم خلوت می کنم می بینم مهمترین حرف هایِ من همان حرف هایی است که سانسورشان می کنم ! یعنی نمیشود گفتشان حتی اگر لای چندتا زرورق بزاری و بپیچیشان .

شاید از واکنش ها می ترسم و شاید هم جرأتش را ندارم .

یک موقع هم هست که می خواهم بنویسم و مطلبی به ذهنم می رسد اما حوصله اش را ندارم و بعد که دچار مرور زمان می شود دیگه تمرکز لازم را ندارم !

این تمرکزِ برای اینکه بنویسی و حرفت را بزنی خیلی مهمه و من مدت ها است که تمرکز ندارم !!

 


 

 

پاییز که باشی می دانی .

زیر پای عابران ، کوچه بی قرار بهار نشسته !

آخر قصّه پاییز همیشه بهار است !

حتی اگر از زمستانی سخت بگذرد !

پاییز که باشی ، به تقویمت بهار بر می گردد !

 

 

 

شاعر : مژده لواسانی ( کتاب خونِ انار گردن پاییز است )

 


 

 فکر نمیکردم از دیدن فیلم « متری شش و نیم» خوشم بیاد ، نمی دانم چرا در مقابل دیدنش مقاومت می کردم،داستانش را نمی دانستم اما همش فیلم « ابد و یک روز » برایم تداعی می شد که فکر کنم شاید به خاطر یکی بودن بازیگراش بود !

اما بر خلاف تصوّرم افسوس خوردم کاش این فیلم را در خود جشنواره و در سالن سینما دیده بودم .

 

            

فیلمی خوش ساخت از آقای روستایی (کارگردان) و بازی های خوب پیمان معادی و نوید محمد زاده و پر از دیالوگ های تامل برانگیز و شنیدنی، فیلمی که دیدن دوباره اش خالی از لطف نیست.

متری شش و نیم بر خلاف سنّت قدیمی سینمای ایران از قانون به مجرم می رسد و قهرمان از چارچوب قانونی اش خارج و فرمی ضد قانون به خود می گیرد.

ریتم فیلم خوب هست و بسیار خوش ساخت تر و مهیج تر از ابد و یک روز است.

این فیلم اجتماعی فیلمی نیست که با یکبار دیدن به راحتی از کنارش بگذری و ذهن بیننده را حسابی درگیر خودش می کند.

پس اگه ندیدید حتما توصیه می شود   ((-:

 


 

بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.

به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.

شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.

بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هستم.

عزرائیل به او گفت : بپرس !

بازرگان گفت : صبح که از خانه بیرون آمدم و تو را دیدم چرا با تعجب و حیرت زده مرا نگاه می کردی؟!

عزرائیل گفت : برای اینکه وعده دیدار با تو در سامراء داشتم و هنگامی که تو را در بغداد دیدم متعجب شدم !!

آنگاه عزرائیل جان بازرگان بگرفت .

 

نتیجه این داستان با شما .

 

 


 

پرده اول :

شب قبل حسابی بحثمان شده بود و با اوقات تلخی خوابیدیم و صبح هم خواب ماندم و چون دیرم شده بود با استرس از خانه زدم بیرون ، تو خودم بودم و داشتم به حرفای دیشب علی فکر می کردم که صدای گرمپ برخورد یک چیزی به ماشین مثل یک پتک خورد تو سرم .

تو حالت گیج و ویجی شوک بودم و قلبم داشت می آمد تو دهنم که از آیینه دیدم یک پژو از پشت زده به من تا آمدم به خودم بجنبم و کمربند ایمنی را باز کنم و بیام پایین ببینم چی شده دیدم راننده پژو آر دی نقره ای با چابکی خاصی و کمی دست پاچگی دنده عقب گرفت و با سرعت زیادی گاز داد و رفت !!

من ماندم گیج و مبهوت و صدای بوق ماشین هایی که تازه به صحنه رسیده بودند و بد و بیراهش را به من می دادند که چرا راه را بستم ! و یکی هم گفت : " شما ها را چه به رانندگی !! "

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Paula آکادموزیک Beth Reggie سام سرویس مصاف یار Dreams Come True وب سایت چاپی